سرگذشت زبانها/زبانهای ایرانی
هندواروپاییها | زبانهای ایرانی | فارسی پیش از اسلام |
فهرست مطالب |
آغاز ایران و زبانهای ایرانی
[ویرایش]کوچها و مهاجرت همه قبایل از جمله قبایل هند و اروپایی قبل از آن تاریخ هم وجود داشت، بعد از آن تاریخ هم.
مانند کوچ هر قبیله، در جریان کوچها هر طایفه با طوایف دیگر متحد و یا دشمن میشد، جنگ و یا صلح میکرد، ائتلافها و زد و خوردها، هجوم، غارت، حتی کشتار و یا آشتی و دورههای صلح و فاصله دادن به کوچ چیزی طبیعی در زندگی قبیلهها بود.
از سال ۱۸۰۰ ق م یعنی حدوداً ۳۸۰۰ سال پیش یکچند پدیده تازه در نقشه ما مشاهده میشود. در میانرودان (بینالنهرین) شاهد دو دولت مهم آشور در شمال و بابل در جنوب این منطقه و همچنین هیتیت در آناتولی هستیم. یکی دو دولت جدید اما کوچک دیگرهم پیدا میشوند که مدتی بعد ناپدید خواهند شد. یکی از آنها دولت هوریان است که تقریباً در سرزمینهای کردنشین امروز به وجود آمد و ۷۰۰ سال بعد در آغاز هزاره یکم ق م از بین رفت اما گفته میشود زبان ارمنی هم وامواژههایی از زبان هوری دارد اگر چه از این زبان واژگان بسیار اندکی باقی مانده است.
دو ویژگی دیگر این دوره جدا شدن ایتالیک از زبان سلتها و گسترش آن در ایتالیای امروزه است. در عین حال یونانیزبانها، دیگر به سرعت در جزایر یونان کنونی پخش میشوند و با این ترتیب تراکیایی به تدریج از یونانی جدا میشود.
هنوز هم یونانی و هم ایتالیایی در مراحل نخستین شکل گیری خود هستند و از آلمانی و یا انگلیسی و طبیعتاً روسی و اسپانیایی خبری نیست. هنوز باید حدود هزار سال و یا بیشتر بگذرد تا قبایل نزدیک به هم و تشکیل دهنده این قومیتهای کلانتر به همدیگر نزدیکتر شده و شکل اولیه این زبانها را به وجود بیاورند.
ویژگی دیگر این دوره در آن است که به خصوص از ۱۸۰۰ ق م به بعد بخش قابل توجهی از اقوام شاخه شرقی گروه هند و اروپایی در جریان کوچ و مهاجرت خود از غرب به شرق، راه خود را به سوی جنوب یعنی ایران کنونی و گروهی دیگر به جنوب شرق یعنی پاکستان و هندوستان کنونی کج میکند.
با این ترتیب این گروه که مجموعاً آنها را آریایی و یا هند و ایرانی مینامند از نظر زبانی نیز در داخل خود به شاخههای متبلورتر ایرانی (فارسی باستان و اوستایی) و هندی (ودایی و سانسکریت) جدا میشوند.
در عرض ۲۰۰ سال یعنی حوالی سال ۱۶۰۰ ق م «ایرانیان» نسبتاً نوآمده همسایه بابل و دولتهای کوچکتر بینالنهرین میشوند.
اقوام پراکندهای که قبل از آریاییها در مناطق مرکزی ایران کنونی زندگی میکردند از خود اثر و تمدنی به جا نگذاشته، احتمالاً با نوآمدگان آریایی امتزاج یافتهاند.
یعنی آمدن اقوام آریایی به ایران کنونی در هزاره دوم و پخش آنان در این منطقه در هزاره نخست قبل از میلاد بوده است. آنها بتدریج در سرزمینهای جدید یکجانشین میشوند و وابسته به محل زندگی خود یعنی شرق، جنوب و یا غرب و مرکز نامهای دیگر میگیرند: ایرانیان شرقی و یا پارتها، پارسها و مادها… گویش و گونه زبان ایرانی آنها هم ویژگیهای خود را مییابد.
این، شروع ماجرای «ایران» و «ایرانیان» است – حدوداً چهار تا سه هزار سال پیش.
حدود هزار سال بعد یعنی حوالی سال ۵۶۰ ق م مادها دیگر گروههای ایرانی را به تابعیت خود درآورده انسجامی نسبی به جغرافیای حاکمیت خود میبخشند. در این زمان است که آنها را در اطلسهای تاریخی دیگر «امپراتوری» مینامند.
زبان و تمدن ایلامی در جنوب غربی ایران (حدودا خوزستان، فارس و لرستان امروز و همچنین حنوب عراق) که از سال ۲۷۰۰ پیش از میلاد در کنار سومری، آشوری، اَکِدی و دیگر زبانهای بینالنهرین جایگاه خود را در میان زبانهای باستان منطقه نگهداری کرده بود حتی قبل از سر رسیدن ایرانیان، در نتیجه شکست بزرگ پادشاهی ایلام از آشور تضعیف شده بود. در دوره هخامنشیان یعنی تا اواسط هزاره یکم قبل از میلاد ایلامی هنوز یکی از زبانهای رایج پادشاهی ایران بود اما تا آغاز هزاره اول میلادی دیگر تقریباً اثری از این زبان باقی نماند. به نظر بعضیها از جمله پروفسور ولادیمیر مینورسکی، زبان «خوزی» خوزستان که تا چند قرن بعد از اسلام هنوز زبان مردم بومی خوزستان بود و نه با عربی و نه با فارسی رابطه داشت، احتمالاً باقیمانده ایلامی باستان بوده است (مینورسکی ۱۹۴۵ص ۷۳-۸۰.)
اقوام هندی هم در شبه قاره هند مسکون شدند. آنها تمدن و زبانهای «دره سند» را که قبل از هندو ایرانیها در این منطقه حضور داشتند در خود مستحیل نمودند تا جاییکه بزودی از تمدن آن دوره این اقوام دیگر اثر چندانی باقی نماند. زبانهای دراویدی تقلیل یافتند. امروزه چند زبان مانند براهویی و تامیلی یاد آور دوره قبل از آمدن هند و اروپایی هاست.
نزدیکی زبانشناختی بسیاری بین هندی و ایرانی باستان وجود دارد. به گفته دانشمندان این دو زبان، آثار هندی باستان (ودایی و سانسکریت) به مراتب بیشتر و آثار فارسی باستان و اوستایی (که برای متون دینی زرتشتی به کار میرفت) بمراتب کمتراما بغرنجتر و مبهمتر است اما یکی را نمیتوان بدون دیگری با دقت لازم بررسی علمی کرد.
بقیه اقوام آریایی و یا هند و ایرانی که به مجموعه آنها سکاها و اسکیتها گفته میشود در استپهای شرق، شمال و غرب دریای خزر باقی ماندند و تا قرنها بعد به زندگی کوچنده خود ادامه دادند. هر شاخه منطقهای و جغرافیایی آنان نام دیگری به خود گرفت از قبیل سکاها و اسکیتها، سَرمَتیان و بعدها آلانها.
اقوام هند و اوروپایی کوچ خود به سوی شرق را تا شرق آسیای میانه، منطقه کوهستان آلتای ادامه دادند.
حدوداً ۲۰۰ سال بعد، حوالی سالهای ۳۶۰ ق م، ازهمانجا، از گوشه شمال شرقی نقشه ما، قوم و یا به قولی اقوامی با نام کلی «هونها» به سوی غرب سرازیر گشتند. کوچ معکوس قبایل جدیدی شروع شد. هونها قرار بود در تعیین سرنوشت اروپای شرقی و مرکزی و حتی امپراتوری بعدی روم نقش مهمی بازی کنند.
نوشتار باستان ایرانیان و مردم خاورمیانه
[ویرایش]گذار از فرهنگی بدون نوشتار به فرهنگی با نوشتار معمولاً از طرف مورخین بعنوان پایان «ماقبل تاریخ» (پیشا تاریخ) و آغاز «تاریخ مستند» و یا مکتوب شمرده میشود. در عین حال خط، نوشتار و آثار مکتوب چه بصورت هیروگلیف و اندیشه نگار (ایدئو گرام) و یا بخصوص خط و الفباء پیوسته یکی از معیارهای اصلی سنجش تمدن یک سرزمین و یا گروه اجتماعی بوده است.
تقریباً ۳۵۰۰ سال قبل (نیمه دوم هزاره دوم قبل از میلاد) وقتی اقوام ایرانی (از زیر شاخه «هند و ایرانی» ها و شاخه «هند و اروپایی» ها) از آسیای میانه و شمال دریای خزر به فلات ایران کنونی سرازیر شدند، در این فلات بومیان و قبایل تا حد زیاد جدا و دور از همدیگر زندگی میکردند. از فرهنگ و زبان آنها اطلاعاتی باقی نمانده است.
این بومیان «ماقبل ایرانی» فلات ایران نیزهمانند اقوام تازهوارد آریایی و همچنین مردم اکثر اروپا، آسیای میانه و غربی که بصورت قبیلهای و گروهی- قومی زندگی میکردند هنوز صاحب خط و الفبای منسجم خود نبودند.
خط و نوشتار همراه با تمدن بشری از منطقه میانرودان و یا بینالنهرین، مصر، آناتولی و بعداً یونان و ایتالیا شروع شد و به دیگر نقاط جهان توسعه یافت.
مادها، پارتیها و پارسها که فلات ایران را گرفتند با استفاده از ضعف امپراتوری آشور، آنها و دیگر همسایگان قدرتمند خود را شکست داده، دولت خود را بزودی تحکیم و گسترش بخشیدند.
آنها هرچقدر که یکجا نشین و شهری میشدند با خط و نوشتار همسایگان خود هم آشنا شده این خطها را با نیازهای خود منطبق کرده به کار میبستند.
تنها قسمتی از جغرافیای ایران کنونی که صاحب خط و همچنین تمدن شهری خود و حتی تمدنی بسیار طولانی مدت و غنی بود در حوزه خوزستان کنونی و جنوب شرقی عراق قرار داشت که ایلام (عیلام) نام داشت. اما به روایت منابع همدوره آشوری و بابلی، حیطه قدرت سیاسی و بخصوص فرهنگی ایلام بمراتب گستردهتر از این بود و اقلاً بخشهای وسیعی از استان فارس کنونی و منطقه دریای خزر تا خلیج فارس را در بر میگرفت. دو مرکز اصلی این پادشاهی شوش (خوزستان) و آنشان (فارس) بود.
ایلام تمدنی مهم و غنی ایجاد کرده بود که حدوداً ۲۷۰۰ سال قبل از میلاد شروع شد و تا بیش از دو هزار سال بعد یعنی اوایل هخامنشیان، پادشاهی، گاه بسیار قدرتمندی را بنیاد نهاد.
زبان ایلامی به گواهی اکثر باستانشناسان و زبانشناسان هیچگونه قرابتی با زبانهای همسایه یعنی آفرو آسیائی (از جمله سامی) و دیگر زبانهای بینالنهرین و آناتولی و یا زبانهای نوظهور ایرانی در آن منطقه نداشت. اما بنظر بعضیها نزدیکیهای ساختاری معینی بین ایلامی و زبانهای دراویدی در (هندوستان باستان) وجود دارد. خط ایلامی که به همراه آشوری، هیتیتی و بابلی نوعی از خطوط میخی باستانی در منطقه بود مدتی طولانی در امپراتوریهای ایرانی مادها و هخامنشیان رواج داشت تا اینکه بالاخره از بین رفت و جای آن را خط و زبان فارسی میانه (پهلوی) گرفت که مبتنی بر الفبای آرامی بود.
بسیاری از نوشتههای دوره هخامنشی، از سغدی و پارتی گرفته تا فارسی با خطی میخی و ملهم از خط میخی آشوری وبابلی درج میشد و حتی سنگ نوشتههای باستانی هخامنشی مانند کتیبه خشایارشاه در شهر وان (ترکیه کنونی) به سه زبان فارسی، ایلامی و بابلی و با خطی میخی نوشته شد که به دستور داریوش یکم ایجاد شده بود و بعنوان «خط شاهنشاهی هخامنشی» معروف شده است.
با اینهمه تولید نوشتاری خط میخی فارسی باستان متعلق به دوره هخامنشی، بسیار کم، محدود و اساساً عبارت از چند سنگ نوشته بود که بدستور پادشاهان هخامنشی حکاکی شده بود. بعد از هخامنشیان و بخصوص در دوره ساسانیان است که تعداد بمراتب بیشتری از آثار فارسی میانه و حتی فارسی باستان از جمله متون زرتشتی نوشته شده است.
در مقابل تعداد بسیار کم آثار نوشتاری فارسی باستان، زبان ایلامی و زبانهای همسایه سومری، آشوری و یا بابلی نمونههای فراوانتری از فرهنگ نوشتاری را ایجاد کرده بودند. برای مثال در دو قرن نوزدهم و هجدهم ق م، همزمان با آمدن آریاییان به فلات ایران که هنوز از نوشتار فارسی خبری نبود، تنها از بایگانی شهر باستانی شوش پانصد لوحه با خط میخی بدست آمده است (رشاد، ص ۳۷-۳۹) که حکایت از جزییات زندگی اجتماعی و اقتصادی مردم ایلام میکند.
حدود ۶۰۰ سال قبل از میلاد باقیماندههای امپراتوری ایلام از سوی همسایه شمالی خود آشور مورد تهاجم و اشغال قرار گرفته و ضعیف شده بود. دراین شرایط و همزمان با بحران داخلی در خود امپراتوری آشور، ایلام از سوی قبایل ایرانی تحت رهبری پادشاهان ماد تصرف و به بخشی از امپراتوری جدید ماد تبدیل گردید. زبان و فرهنگ ایلامی تا مدتها در چارچوب جدید امپراتوری ایرانی مادها و سپس هخامنشی ادامه یافت اما بالاخره مانند بسیاری از فرهنگها و زبانهای دیگر باستان همچون اکدی (آکادی)، سومری و یا بابلی از بین رفت. مردم پادشاهی ایلام با دیگر اقوام و قبایل ایرانی آمیختند و زبان آنها اگر چه تأثیر خود را به زبان عمومی و مشترک ایرانیان جدید یعنی فارسی گذاشت اما بتدریج بعنوان زبانی زنده از بین رفت.
بعد از هخامنشیان، دوره «فارسی میانه» شروع میشود که خط آن ملهم از خط آرامی یعنی «مادر تقریباً همه خطوط خاورمیانه و اروپا» و از جمله عبری، عربی، یونانی و لاتین است. این خط برعکس خط میخی از حروف عبارت بود اما این حروف اصولاً حروف «باصدا» و یا مصوتها را نشان نمیدادند و میبایست بکمک بعضی حروف «بیصدا» و یا صامتها مانند یاء، واو و الف برخی ازاین مصوتها را تصویر نمود. از این جهت خطوطی مانند عبری، عربی و یا خود آرامی (و طبیعتاً فنیقی که همه این الفباها از آن نشات گرفتهاند) «صامت-بنیاد» ویا «ابجد» نامیده میشوند. خط آرامی بتدریج جای خط میخی دوره هخامنشیان را گرفت و به خط اصلی زبان فارسی میانه تبدیل شد. ایرانیها هم مانند دیگر ملل دور و نزدیک که از این خط استفاده کردند، بنا به نیازهای خود در این خط و الفبا اصلاحاتی انجام دادند تا جاییکه مثلاً الفبای فارسی میانه و یا پهلوی را «الفبای آرامی پهلوی» و یا صرفاً «الفبا و یا خط پهلوی» مینامند.
و اما تقریباً در همین دوره تاریخی، در منطقه خاورمیانه، آناتولی، میانرودان، مدیترانه شرقی و شمال آفریقا که مورد توجه ماست، تحولات جالب و از نظر پیشرفت فرهنگی کل بشریت فوقالعاده مهمی رخ میداد.
در این منطقه که «هلال حاصلخیز» هم نامیده میشود، خط و نوشتار به مسیر تکامل و تحولی تاریخی افتاده بود. خط فنیقیهای دریا نورد و متعاقبین آرامی آنها نسبتاً فراگیر و «الفبایی» بود و صامتها را کلاً بخوبی منعکس مینمود. به هر صورت این خط برخلاف خط میخی، الفبایی بود. بهمین جهت آموزش و کاربرد آن آسانتر بشمار میرفت. اما در این خط اشارهای برای آواهای باصدا یعنی مصوت مانند «ای» «آ» و «او» وجود نداشت. بتدریج مردم میانرودان، ایرانیان و دیگر اقوام خاورمیانه این الفبای آرامی را گرفته هرکدام به شکلی مخصوص بخود از آن استفاده نمودند.
در حالیکه بعضیها در مشرق زمین همچنان در بند خط میخی و یا هیروگلیف، اندیشه نگار و لغت نگار (آشوری، بابلی، ایلامی و یا مصری) بودند، اکثر ملل حوزه مدیترانه و شبه جزیره عربستان کنونی به سوی الفباهای صامت بنیاد فنیقی و آرامی حرکت کردند. در مقایسه با لغت نگارها و اندیشه نگارها که تعدادشان (درست مانند اشارات نوشتاری زبان ماندارین چین) سر به هزاران میزد و لازمه استفاده از آنان آموزش و بخاطر سپردن اقلاً چند هزار «نگاره» و تصویر بود، امکان خواندن و نوشتن با تفکیک صامتها مانندb، d، r، q، p، s، d، f حتی بدون تفکیک دقیق بین باصداهایی مانند a، i، u، o، e بمراتب آسانتر شده بود.
در الفباهای صامت – بنیاد حروف «بیصدا» و یا صامت اغلب کنار هم نوشته میشد و به ندرت از اشاراتی استفاده میگردید که با صداها و یا «با صداها» را منعکس کند. مهمترین زبانهای زنده این دسته عبری و عربی هستند که هر دو خط و الفبای آرامی را اساس قرار دادهاند که خود از خط و الفبای فنیقی منشعب شده است. بعد از ظهور اسلام، فارسی هم الفبای عربی را قبول کرد اما متناسب با نیاز فارسی چهار حرف «پ، چ، ژ» و «گ» به آن اضافه شد که اتفاقاً اعراب نیز از این حروف نو به خصوص در نوشتن کلمات غیر عربی استفاده کردند.
از همین جهت است که هنوز امروزه هم در عربی و عبری معاصر صامتها کنار هم نوشته میشوند (مانند «قلب»، «مرد») و خواننده اگر خواندن و نوشتن بداند باید بتواند حدس بزند که تلفظ صحیح و دقیقتر کلمه چطور است – قُلب یا قَلب، مَرد یا مُرد. تنها کمکی که حروف موجود عربی برای آسانتر کردن خواندن مصوتها میکردند استفاده از حروفی مانند «الف، و، ی» «و» و یا علامات اضافی مانند همزه و باصطلاح «حرکه» بود.
در همان اواسط هزاره یکم پیش از میلاد یک تحول دیگر در قبرس و دیگر جزایر دریای اژه بچشم میخورد و آن «خط هجا بنیاد» بود که خود این نظام هم مراحل گوناگونی داشت. برای نمونه برای هر کدام از هجاهای جدا گانه مرکب از یک صامت و یک مصوت مانند «تا»، «تی» «ما» و یا «مو» یک حرف و یا اشاره معین میشد و وقتی این اشارات کنار هم نوشته میشد یک کلمه بوجود میامد.
ایرانیان همانند پیش کسوتان آشوری خود همچنان در مکاتبات خود از خط میخی و بعد از هخامنشیان از خط و حتی زبان آرامی استفاده میکردند و نوشتن و خواندن محدود به طبقه ممتازی عبارت از دولتیان و روحانیون بود اما در غرب یعنی یونان و همچنین جزایر و ساحل غربی آناتولی که بسرعت یونانی میشد، الفباهای «واقعی» بوجود میآمد – الفباهایی که هم حروف باصداها و هم حروف بیصدا را مشخص میکرد و کار خواندن و نوشتن را بصورتی انقلابی آسان مینمود.
اینها را «الفباهای واقعی» مینامند که یونانیان و اتروسکها (لاتین) اولین کاربران آن بودهاند.
حوالی قرن هشتم قبل از میلاد الفبای یونانی برای اولین بار بکار میرود – کم و بیش همان الفبایی که امروز هم مورد استفاده است.
پیدایش و رواج «الفباهای واقعی تحولی بود که شاید به درجه کشف خود نوشتار در سومر و مصر «انقلابی» بشمار میرفت. این الفباها ابتدای خط و الفبای «لاتین» است که امروزه (در کنار نوشتار چینی) پر استفادهترین خط و الفباست و از یونانی، روسی، انگلیسی و آلمانی، فرانسه و ایتالیایی و اسپانیایی گرفته تا صدها زبان اروپایی، آسیایی و یا آفریقایی از این الفبا استفاده میکنند. این الفباهای «واقعی» هم خط و الفبای آرامی و اصل آن یعنی فنیقی را اساس قرار دادند.
الفباهای «هجا بنیاد» رغبت چندانی ندیدند. در مقابلِ، الفباهای «صامت بنیاد» یعنی ابجدی (عربی و عبری) و یا «الفباهای واقعی» لاتین، در بینالنهرین، خاورمیانه و حتی آسیا، «رقیبان» این الفباهای جدید یعنی خط و نوشتار میخی (مانند آشوری، بابلی، ایلامی) و یا هیروگلیف (مانند مصری باستان) مدتی همچنان رایج بود، اما بزودی از رواج افتاد.
در این میان بعضیها چند قرن بعد الفباهای «واقعی» مخصوص زبانهای خود را ساختند که آنها هم ملهم از الفبای آرامی بود (مانند ارامنه و گرجیها که در قرن چارم میلادی الفبای مخصوص زبان خود را بوجود آوردند)، طوری که گفتیم، بعد از اسلام، ایرانیان و اکثریت مسلمانان دیگر مانند ترکهای آسیای میانه و سپس آناتولی الفبای عربی را قبول کردند. تقریباً هزار سال بعد بعضیها مانند ترکهای شوروی سابق و یا ترکیه و یا ملل جدید آسیا و آفریقا برای نوشتن زبانهای خود به لاتین رو آوردند و برخی دیگر (مانند یهودیان، اعراب، ایرانیان) به الفباهای صامت – بنیاد عبری و یا فارسی خود وفادار ماندند.
دوره ۱۱۰۰ ساله ایران، یونان و روم
[ویرایش]دوره سال ۵۵۰ قبل از میلاد تا ظهور و گسترش اسلام در سال ۶۵۰ یعنی حدود ۱۱۰۰ سال تاریخ اروپا، خاورمیانه، آفریقای شمالی و آسیای میانه را که در این سلسه مقالهها مورد توجه ماست، به راحتی میتوان «دوره هزار و صد ساله ایران، یونان و روم» نامید.
در باره این دوره، چه در منابع فرهنگهای باستان بینالنهرین، یونان، ایران و حتی اساطیر و کتب دینی مانند تورات و چه دردادههای باستانشناسی اطلاعات و اشارههای کافی و وافی وجود دارد.
در آغاز این دوره یعنی سالهای ۵۵۰ ق م تنها «دولتی» که میتوان از آن بعنوان کشوری منسجم با سرزمین معین و دولت مقتدر بر آن نام برد، امپراتوری هخامنشی ایران است که برای بیش از ۲۰۰ سال نخست وسعت خود را بطور منظم گسترش داد. قبل از آنها امپراتوری مادها بر این منطقه حاکم بود که آن هم مانند بسیاری از دولتهای عهد باستان انسجام دولتی داشت.
ما در اینجا بطور قراردادی مادها را که در باره فرهنگ، زبان و تاریخ آنان اطلاعات کمتری نسبت به دوره متعاقب آنان یعنی هخامنشیان در دست است، همراه با فرهنگهای باستان ماوراالنهر مانند سومر، آشور و بابل جزو مرحله دیگری از تاریخ این منطقه میشماریم و فرض را بر این میگذاریم که با هخامنشیان، فصل نسبتاً جدیدتری در تاریخ باستان ایران و منطقه شروع شده است.
و اما یونان هنوز در آغاز این دوره، کشوری منسجم با دولتی واحد نبود. پیشتر، قبایل یونانی زبان به جزایر یونان کنونی رفته مسکون شده بودند. سواحل آناتولی دریای مرمره، دریای اژه و حتی مدیترانه هم بتدریج یونانی میشد و زبان و نوشتار یونانی بخوبی رشد میکرد اما هنوز اختلافات و حتی جنگهای محلی بسیاری بین آتنیها و جزایر و همچنین مناطق آناتولی از جمله «ایونیها» (که کلمه «یونان هم از آن میاید) و «اسپارتا» در سواحل آناتولی غربی وجود داشت. خود یونان هم عموماً با نظامی مبتنی بر یک مجموعه «دولتشهر» ها اداره میشد و مهمترین و قدرتمندترین آنها خود آتن بود (بهمین جهت ما در نقشه بالا از دولت ایران نام میبریم اما روی نقشه یونان کنونی نوشتهایم «یونانیان» و نه «یونان»).
اتفاقاً از یک جهت شاید هم تصادف خوبی بوده است که یونان بجای یک دولت مرکزی و یکه تازدر سرزمینی وسیع در آسیا، در سرزمینی بمراتب کوچکتر در اروپا نوعی باصطلاح «دمکراسی ابتدایی» را با نظام دولتشهرها تجربه کرده و آن فرهنگ را در تاریخ خود جا انداخته است. شاید بخاطر وسعت سرزمین ایران و شرایط طبیعی آن، روندی مشابه یونان در ایران باستان ممکن هم نمیبود. به هر تقدیر، احتمالاً به همین جهت هم هست که شروع اندیشه و فرهنگ کلاسیک یونانی در زمینههای مختلف علمی، فلسفی، تاریخ، اسطوره، طب و نجوم در همین دوره بوده است. معماری، شهرسازی و مجسمهسازی بینظیر یونانی نیز در همین دوره است که شکوفا میشود. از نگاه این جنبههای تمدن باستان، دستاوردهای ایران بیشک به اندازه یونان غنی نیست. تصادف خوب دیگر این است که تأثیرات خارجی و از جمله حملات و کوچهای قبایل صحراگرد اروپا و آسیا اگرچه بعد از مدتی به یونان هم رسیده و از آن جمله آوارها، هونها و آلانها به این منطقه هم نفوذ کرده ساکن شدهاند، اما مجموعاً زبان و فرهنگ یونانی توانسته همه این آمیزشها را هضم کند و با اینهمه، هویت خود را هم ادامه داده تحکیم ببخشد.
البته یونانیان هم مانند بسیاری از ملل متمدن یعنی «شهری شده» وقت، خود را متمدنتر از دیگران میپنداشتند و بخصوص در آن دوره که اکثر اقوام هنوز زندگی قبیلهای و کوچنده داشتند، آنها را «بربر» یعنی «نیمه وحشی» و یا «بدوی» مینامیدند، اگرچه تنها مصریان، آشوریان و ایرانیان بودند که از نگاه یونانیان «بربر» نبودند (اورتایلی، ص ۹۶).
آهنگ شکوفایی فرهنگی یونان که مجموعاً فرهنگ تاریخ بشری را غنیتر کرده، همیشه با همان سرعت ادامه نیافت اما تأثیرات آن بر تمام دنیا هنوز هم نمایان است. اگر چه ایلیاد و اودیسه هومر که اولین آثار یونان شناخته میشوند ۴۰۰ سال پیش از دوره مورد بحث ما نوشته میشوند اما اوج فرهنگ کلاسیک یونان و رخشندگی «ستارگان» آن مانند هرودوت، طالس، فیثاغورث، هراکلیتوس، و یا سوفوکلس مربوط به همین دوره همزمان با هخامنشیان و جانشینان مقدونی، یونانی، سلوکی و اشکانی آنها در ایران است.
بعد از ظهور اسلام، دوره ایران باستان به پایان میرسد اما امپراتوری روم که ۲۷ سال قبل از میلاد مسیح تاسیس مییابد و ۴۷۶ سال بعد، یعنی نزدیک به ۲۰۰ سال قبل از گسترش اسلام منقرض میشود، در واقع کاملاً از بین نمیرود و هنوز بصورت امپراتوری روم شرقی و یا «بیزانس» در قسطنطنیه (استانبول کنونی) و آناتولی ادامه حیات میدهد تا اینکه در سال ۱۴۵۳ از طرف ترکان عثمانی که ادامه دهندگان فتوحات سلجوقیان بودند، از بین میرود.
این دوره در عین حال زمان حملات و تصرفات ایرانیان (بخصوص در زمان کورش و سپس داریوش و خشایارشاه) در سواحل یونانی شده آناتولی و خود یونان، لشکر کشی اسکندر به ایران، سقوط هخامنشیان و بدنبال آن «ایرانی- یونانی» شدن حکومت و دولت داری در ایران است.
از نظر زبان اگر کمی به عقب یعنی دوره پیش از هخامنشیان و بعبارت دیگر دوره امپراتوری مادها برگردیم، باید بگوییم که نوشته معینی از زبان احتمالی «مادی» که زبان دولت و دربار مادها در اکباتان (همدان کنونی) رایج باشد در دست نیست. تنها بعضی آثار ثانوی (ازجمله یونانی) اشارههایی به برخی واژگان مادی میکنند. اکثر زبانشناسان متخصص این دوره برپایه تحلیل همین واژگان است که بخاطر تشابهات در واژگان و اصول صرف و نحو (چه با مقایسه همزمان و چه تاریخی) به این نتیجه میرسند که اولاً احتمالا چیزی بنام زبان مشترک مادی موجود بوده که حد اقل در دربار مادها رایج بوده و ثانیاً (باز بر پایه همان مقایسه و تحلیلها)، احتمالاً ریشه گویشهای غربی ایرانی مانند آذری باستان، تالشی، تاتی و از سوی دیگر زبانهای ایرانی کنونی در غرب و شمال غربی ایران تاریخی یعنی کرمانجی، سورانی، کلهری، اورامانی و یا زازا و لری مشترکاً از همین زبان و یا زبانهای مادی است که شاخه غربی زبانهای ایرانی بشمار میرود و با پارتی و فارسی میانه مخلوط شده است (سیمس ویلیامز، ص ۱۲۵-۱۵۳.)
آثار زبان ایرانیان
[ویرایش]۵۴۹ سال قبل از میلاد، وقتی مادها بر سرزمین کنونی ایران حکمفرمایی میکردند بین پادشاه این دولت یعنی آستیاگس و پادشاه محلی منطقه فارس، کورش یکم جنگی رخ داد که منتج به پیروزی سرکرده پارسیان شد. غلبه کورش در آن تاریخ سرنوشت ایران را اقلاً تا ۲۲۰ سال بعد معین کرد و تا قرنها بعد بر فرهنگ و اندیشه ایرانیان تاثیری ماندنی گذاشت. کورش و جانشینان او در این مدت نه تنها بر تمام ایران در حیطه مادها حکمرانی کردند بلکه با گسترش غیر منتظره امپراتوری خود، این دولت را تبدیل به بزرگترین دولت آن دوره دنیا نمودند. ایران دیگر هرگز آن وسعت و قدرت را بخود ندید.
اما زبان رایج و مهم در این دولت چه بود؟
پلوتارک مورخ یونانی حدوداً ۲۱۰۰ سال پیش در کتاب «زندگی تمیستوکلس» (۵-۲۹) که یک ژنرال آتنی دوره جنگهای یونان و ایران (۴۹۹ پ. م) بود مینویسد: (خشایارشاه هخامنشی) «به تمیستوکلس اجازت داد تا در باره امور یونان سخن گوید. تمیستوکلس گفت سخن انسان همانند فرشی پر نقش و نگار است و نقش و نگار آن زمانی هویدا شود که فرش را بگسترند در حالیکه اگر فرش تا شود نقش و نگارش از بین رود – و از این جهت او (تمیستوکلس) فرصت خواست. پادشاه را این استعاره خوش آمد و به او فرصت داد. او یک سال وقت خواست. آنگاه بعد از آنکه زبان پارسی را بقدر کافی آموخت، خود (بدون مترجم) با پادشاه سخن گفت.»
در اینجا موضوع بر سر اولین مرحله زبان فارسی، یعنی «فارسی باستان» است.
البته میتوان سوال کرد که اینها اگر همدیگر را در آتن دیدهاند مگر اشغال آتن از سوی ایرانیان اقلاً یک سال طول کشیده که فرصتی برای آموزش فارسی تمیستوکلس باشد؟ اما این مهم نیست. مهم سرنخهایی هستند که در باره زبان فارسی و اصولاً مقام آن و زبانهای دیگردر نزد ایرانیان و منطقه در حوالی ۵۰۰-۴۰۰ ق م به دست انسان میآید.
فارسی باستان زبان دوره هخامنشیان است و به تعداد کم و با نوعی از خط میخی روی سنگها و لوحههایی نوشته شده است. مانند اغلب انواع دیگر این خط، هر کسی به سادگی قادر به خواندن این فارسی نبود. اما ظاهراً فارسی باستان که ابتدا در میان قبایل فارسی زبان ایالت فارس (پارس، یونانی: پارسیس) بکار برده میشده به تدریج بین اقوام همسایه و در مناطق دیگر نیز مورد استفاده قرار گرفته و با روی کار آمدن هخامنشیان به نوعی زبان حکومت و مدیریت دولتی تبدیل شده است. اما زبان رسمی و مشترک بین مناطق مختلف آرامی بوده، طوریکه وقتی یک فرد حکومت پیامی مثلاً به سمرقند (که آنجا هم ایرانی زبان بوده اما گویش سُغدی داشته) و یا به مصر و یونان میفرستاد، آن را ابتدا به فارسی باستان به کاتب خود میگفت، کاتب آن را به آرامی مینوشت و به سغد، مصر و یا یونان میفرستاد. در آنجا گیرنده، پیام را که به زبان آرامی بود، میخواند و به زبان خود ترجمه کرده به مخاطب نامه منتقل مینمود. بر عکس هم همین مسیر پیموده میشد. حاکم مصر پیام خود را به مصری باستان به کاتب میگفت. کاتب مصری آن را به زبان آرامی ترجمه میکرد و به پاسارگاد و یا اکباتان میفرستاد که در آنجا به فارسی باستان ترجمه میشد (فرای، پی دی اف)
از فارسی باستان آثار چندانی در دست نیست و اساساً به سنگ نوشتهها و نوشتههای روی سکهها و یا ظروف مختلف محدود میشود. بعضی از سنگ نوشتههای دوره هخامنشی حتی به سه یا چهار زبان هستند: فارسی، آرامی، آشوری و حتی یونانی. خود سنگ نوشته بیستون که اولین نوشته فارسی محسوب میشود، متنی است در باره پیروزیهای داریوش اول و سرزمینهای تحت حاکمیت او که به سه زبان فارسی باستان، ایلامی و بابلی یعنی اکدی (آکادی جدید) نوشته شده است.
علاوه بر این، چندین نوشته به زبان فارسی باستان موجود است که زبان آن به تشخیص باستانشناسان و زبانشناسان تاریخی از «فارسی باستان» فرق میکند و از این جهت به آن «اوستایی» گفته میشود. از این زبان باستان ایرانیان هم آثار دینی زرتشتی (اوستایی) مانند گاتها (سرودها) و یشتها (نیایشها) باقی ماندهاند اما آنها همه در دورههای بعدی و بخصوص ساسانی نوشته شدهاند.
به این ترتیب بنظر میرسد کاربرد اصلی فارسی باستان بطور شفاهی بود. نوشتهای حتی از منابع ثانوی و غیر ایرانی که دال بر چند و چون این زبان شفاهی فارسی باشد در دست نیست اما زبانشناسان بر این باوراند که فارسی شفاهی در جغرافیای ایران باستان احتمالاً بقدر کافی ریشه دوانده و توسعه یافته بود، چرا که ۲۲۰ سال بعد، یعنی بعد از حمله اسکندر و انقراض هخامنشیان نیز همین فارسی مبتنی بر گویش جنوب «گونه معیار» قرار گرفته (و نه گونه مادی و یا شرقی زبانهای ایرانی) و بدین ترتیب این سنت هخامنشیان ادامه یافته و در دوران بعد از اسلام هم همین روند برقرار بوده و استحکام یافته است (لازار، پی دی اف)
اکثر دانشمندان بر آنند که «فارسی میانه» با پایان دوره هخامنشی شروع شده و این گونه فارسی، نوعی سادهتر از فارسی باستان بوده است. این هم قابل فهم است. حکومت کردن بر یک دستگاه دولتی گسترده با چندین و چند ملیت، قومیت و زبان، بسختی میتواند پذیرای زبان مشترکی باشد که پیچیده و برای آموزش، تکلم و نوشتن بسیار سخت است. با این ترتیب بخصوص بعد از حمله اسکندر مقدونی و حضور فعالتر زبان و فرهنگ یونانی در ایران، گونههای مختلف فارسی ایران و از جمله «فارسی جنوب» یا باصطلاح «رسمی» و دولتی نیز سادهتر شد و با «فارسی» های شرق و غرب در آمیخت. در همین دوره است که مثلاً بعضی حالات اسم، جمع دوگانه و یا انواع فعل (مانند فعل شرطی) در زبان فارسی بتدریج از بین رفته است.